ღ❤ چکاوک عشق❤ღ

ღ❤ چکاوک عشق❤ღ

به لطافتـــــــــــ گلبرگهـــــــــــــــای گل سرخ
ღ❤ چکاوک عشق❤ღ

ღ❤ چکاوک عشق❤ღ

به لطافتـــــــــــ گلبرگهـــــــــــــــای گل سرخ

سفــــــــــــــر

پس از لحظــــه های دراز

بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید

و نسیم سبزی تار و پود خفته ی مرا لرزاند

و هنوز من

ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم ،

که به راه افتادم

پس از لحظه های دراز

سایه ی دستی روی وجودم افتاد

و لرزش انگشتانش بیدارم کرد

و هنوز من

پرتوی تنهای خودم را

در ورطه ی تاریک درونم نیفکنده بودم

که به راه افتادم

پس از لحظه های دراز

پرتو گرمی در مرداب یخ زده ی ساعت افتاد

و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت

و هنوز من

در مرداب فراموشی نلغزیده بودم

که به راه افتادم

پس از لحظه های دراز

یک لحظه گذشت :

برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد

دستی سایه اش را از روی وجودم برچید

و لنگری در مرداب ساعت یخ بست

و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم

که در خوابی دیگر لغزیدم 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.