-
در گلستانه
چهارشنبه 18 دی 1392 01:42
دشت هایی چه فراخ! کوه هایی چه بلند! در گلستانه چه بوی علفی می آمد! من در این آبادی، پی چیزی می گشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود، که صدایم می زد. پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف می زند؟ سوسماری لغزید. راه افتادم. یونجه زاری سر راه. بعد جالیز...
-
بی تو ، مهتاب شبی
دوشنبه 4 شهریور 1392 01:20
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
باغی در صدا
سهشنبه 15 مرداد 1392 02:19
در باغی رها شده بودم نوری بی رنگ وسبک بر من می وزید آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود ؟ هوای باغ از من می گذشت و شاخ وبرگش در وجودم می لغزید آیا این باغ سایه ی روحی نبود که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود ؟ ناگهانی صدایی باغ را در خود جا داد صدایی که به هیچ شباهت داشت گویی عطری خودش را در...
-
سفــــــــــــــر
سهشنبه 15 مرداد 1392 02:14
پس از لحظــــه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته ی مرا لرزاند و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم ، که به راه افتادم پس از لحظه های دراز سایه ی دستی روی وجودم افتاد و لرزش انگشتانش بیدارم کرد و هنوز من پرتوی تنهای خودم را در ورطه ی تاریک درونم نیفکنده بودم که...
-
و چه تنها
سهشنبه 15 مرداد 1392 02:02
ای در خور اوج آواز تو در کوه وسحر وگیاهی به نماز غم ها را گل کردم ، پل زدم از خود تا سخره ی دوست من هستم و سفالینه ی تاریکی و تراویدن راز ازلی سر بر سنگ ، و هوایی که خنک ، و چناری که به فکر و روانی که پر از ریزش دوست خوابم چه سبک ، ابر نیایش چه بلند و چه زیبا بوته ی زیست ، و چه تنها من ! تنها من و سر انگشتم در چشمه ی...